مشهدی تربچه
ایلینم سلام
امروز 30 فروردینه عزیزم
هفته پیش رفتیم مشهد کلی خوش گذشت شما هم خیلی خانم بودی مامانیییییییییییی
تو قطار بیشتر خواب بودی وقتی هم بیدار شدی از تعجب داشتی شاخ درمیاوردی و با چشات همه سوراخ سمبه های قطار رو وارسی کردی
وقتی میخواستیم بریم حرم واسه اولین بار گذاشتیمت تو اغوشی کلی ذوق کرده بودی ( البته از اون روز تو کالسکه نمیشینی جون اغوشی میخوای که فضولی کنی )
با بابا 2 بار رفتی زیارت و واسه همه دعا کردی مامانییییی
اما روز اخر تو حرم حسابی گل کاشتی موضوع ازین قرار بود که ما ساعت 2:30 بلیط داشتیم ساعت 12:15 بابا رفت زیارت من و تو هم تو حیاط بودیم که یهو وقت اذان شد ما رفتیم اون اخر نشستیم منتظر بابا اما ساعت 1 شد هنوز بابا نیومده بود تو هم هی نق میزدی که بغلت کردم اما.........
ناگهان دستم رفت تو ........ وایییییییی خدای من خرابکاری حسابیییییییییی
کلی هم وسیله دستم بود و تنها بودم
میخواستم جایی رو پیدا کنم عوض کنم همه جا قیامت بود یه گوشه پیدا کردم تا بساط رو پهن کردم یهو در و باز کردن و یه عالمه مرد وارد شدن دوباره بغلت کردم و .....
خلاصه بابا پیداش شد امگار مونده بود پشت در ساعت 1:45 رسیدیم هتل و من تازه باسد کل لباساتو عوض میکردم و بالاخره ساعت 2:20 رسیدیم راه اهن
اماااااااااااااااااااااااااااا
تو راه 3 بار دیگ همون اتفاق افتاد......
هههههه قیافه بابا دیدنی بودددددددددددددددددددددددددد
عزیز مامان کلی شیطونی کردیااااااااااااااااااااااااااااااااا
شب اخر هم رفتیم اتلیه نزدیک نیم ساعت من بابا و عکاس بالا پایین پریدیم تا بالاخره خندیدی و عکس گرفتیم ازت
زیارت قبول تربچه زندگیییییی
اینم داستان اولین مشهد تربچههههههههههه من