اردی.... بهشت .....جهنم.....!!!!!!
ایلینم تصمیم گرفته بودم خاطرات بد واست ننویسم اما این ماه خیلی اتفاقای ناخوشایند واسمون افتاد...
2 هفته پیش عمه محبوبه مریض شد و مجبور به زایمان اما نینی خیلی کوچولو بود و ما از دستش دادیم اتفاق تلخی بود...
فرداش من و شما داشتیم میرفتیم خونه مامانی شیرین نمیدونم چی شد خدا منو نبخشههه تصادف کردیم خوشبختانه تو تو کریریت بودی و چیزیت نشد اما خیلی ترسیدی مامانیی
بببخشیددددددد خدا تورو دوباره داددددد
اما من هم زبونمو گاز گرفتم و تا 1 هفته فقط مایعات خوردم و هم این که بدنم کوفته شد و خوردم تو فرمون و ... اما خدا رو شکر صدمه جدی نبود
فقط خدا رو شکر تو چیزیت نشد منو ببخش مامانی ترسوندمتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
و از همه این اتفاقا بدتر این بود که زن دایی سیروس طفلکی خیلی جووون بود و خیلی خانم نمیدونم چی شد انگار مریض شده بود و فقط 2/3 ماه طول کشید و 3 روز پیش فوت کرد
خدا هیچ بچه ای رو بی مادر نکنه طفلی کوین پسزشون همش 10 سالشه......
مامانی ناراحتم
خیلی غصه خوردم و گریه کردم بازم ببخش حتما تو هم ناراحت شدی با ناراختی من
دخترکم....
زندگی با همه قشنگیاش بعضی وقتا نامردههههه
مامانم باید یاد بگیری مقاوم باشی ارزو میکنم هیچ وقت هیچ وقت روزای بد تو زندگیت نباشه
اما مامان ازت میخواد محکم باشی چه من بودم چه نبودم اجازه نده سختیای روزگار اذیتت کنههه
دوست دارم دخترکمممممممممم
چند روزم هست سرما خوردی اولین سرما خوردگی زندگیت
طاقت نمیارم وقتی حتی یه عطسه مکنیییییییی
عاشقتم دخترکممممممممممممممممممممممممممممم
زودتر خوب شوووووو
......
خلاصه اردیبهشت امسال پر ماجرا بود
الانم امتحانام شروع شدههههههه
دعا کن مامان امتحاناشو خوب بدههههه