آیلینآیلین، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

آیلین طلا تربچه ی زندگی

شمارش معکوس؟؟؟؟؟

1392/10/24 0:34
نویسنده : عسل
483 بازدید
اشتراک گذاری

خیلی هیجان دارم

از ته دلم دارم میتنویسم

واسه تو

تو که از منی

از خود خودم

تو دختر منی؟؟؟؟؟ دختر عسل؟؟؟

من مامان شدم؟؟

....

پارسال هم چین شبی تو دلم یه دوگانگی بود

از یه طرف لحظه شماری واسه دیدنت از یه طرف حس دلتنگی از تیکه ای از وجودت

دلتنگی همه سختیها

دلتنگی همه لگد زدنا

همه شب نخوابیدنا همه ویارا

همه حال بد شدنا

همه بیمارستان بستری شدنا

همه نفس نفس زدنا...

بازم همون حسو دارم

همون اشک

همون بقض

نمیدونممممممممممممممممممممممممممممممم

از چی بگم؟؟؟؟؟؟؟

واقعا یعنی 1 سال شد؟

365 روز؟

چند دقیقه چند ثانیه؟

باورش برام سخته

اما لحظه لحظش شیرین بوددددددددددد

تجربه بود

تجربه قشنگترین معجزه زندگیم

میخوام یادم بیاد

تمامشو...

اولین باری که دیدمت

یه صورت کوچولو ی پف کرده که انگار تمام صورتشو ماستی کردن و داره جیغ میزنه  و صورتشو چسبوندن به صورتم

با تمام اون چیزایی که بهت چسبیده بود بوسیدمت و بازم بقض داشتم

یا وقتی که اوزدنم تو بخش و بهم گفتن 1 ساعته داری داد و بیداد میکنی

اما تا اوردنت پیشم لپمو میک زدی

و شکمو بودی

شب اولی که خیلی حالم بود خیلی

و تو بغلم بودی

انا همش مواظب بود خوابم نبره و یه وقت نیفتی...

روزایی که زردی داشتی و میبردیمت بیمارستان تمام غصمون ازمایش دادن تو بود

یا اون شبایی که تا صبح بیدار بودی اولش گفتن تا 10 روزه روز 10 اومد و بازم نخوابیدی بعد گفتن تا 40 روز اونم اومد و نشد و گفتن تا 4 ماهگی

دقیقا با ورود تو 5 ماهگی تموم شد...

دیگه بهتر میخوابیدی

یاد روزهایی که تمام دغدغم شیر خوردنت و چه جوری بغل کردنت بود

فکر اینکه خدای نکرده راه بینیت گرفته نشه

سکوت واسه شنیدن بادگلوت

دغدغه این که چه جوری حمومت کنم؟؟؟؟؟ اول سرتو بشورم؟

لیز نخوره

روزایی که تمام حومو ملافه پهن میکردم و کلی کار میتراشیدم تا بتونم حمومت کنم...

روزا و شبایی که واکسن داشتی...

وقتیاولین بار شیشه خوردی

وقتی منتظر 6 ماهگی بودم واسه اولین غدا لعاب برنج

اولین سوپ

اولین قلت زدن

4 دست و پا

همششششششششششششششششششش

گذشت اما شیرین

دلم میخواد زمان ارومتر بگذره تا بیشتر حس کنم

بیشتر تماشات کنم

بیشتر مادرانه هامو درک کنم

بیشتر دخترونه هاتو تماشا کنم

بیشتر بوت کنم

سکوت کنم تو حرف بزنی

سکوت کنم تا تو تاریکی شب صدای نفس هات ارومم کنه و خستگی یه روز شلوغمو ازم بگیره

آیلین دوست دارم

همین الان که دارم مینویسم یهو از خواب پریدی و کلی نق زدی و مجبور شدم بیارمت بیرون از اتاق

همش نگام میکنی و میخندی

انگار تو هم خبر داری

انگار تو هم دلتنگی

دلتنگ همه لحظه های دو تایامون

همه دقیقه های تو شکم بودنت و با هم حرف زدنمون

نفسم بند میاد

وقتی فکر میکنم 1 سال گذشته

ناخوداگاه چشمام بسته میشه و دلش میخواد دوباره فیلمو تکرار کنه...

خیلی دوست دارم....

با تمام قدرت مادریم از خدا واست سلامتیو سعادت و همه عالیترینا رو میخوام

تربچم 1 ساله شد.....

شمارش معکوسه تا ساعت 9:50 صبح واسه اولین تربچه ای شدنت....

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

elham
25 دی 92 0:28
ناخوداگاه وبت رو باز کردم وناخوداگاه این پستت رو خوندم.واقعا زیبا نوشته بودی از احساساتت خیلی لذت بردم.تولد کوچولوت مبارک.
عسل
پاسخ
ممنونممممممممممم