آیلینآیلین، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

آیلین طلا تربچه ی زندگی

بازم بیمارستان!!!!!!!!

وای از دست تربجهههههههههههههههههههههههه هفته پیش قرار بود مامان بزرگینا از مکه بیان که 1 شب قبلش یهو مامان دلش درد گرفت بابا زودی بردش دکتر و .... گفتن باید بستری شمممممممم حلاصه از 1شنبه تا 4 شنبه تو بیمارستان لاله بودیم هم اتاقیمونم نی نی دار شده بود یه پسر جیگرررررررررررررر من که کلی بقلش کردم آخیییییییییییییییی نمی توست شب اول شیر بخوره یه عالمه کولی بازی دراورد نذاشت بخوابیم فکر کنم شما هم کلافه شده بودی چون همش مامانو لگد بارون  می کردی دکتر کفت به خاطر سنگ کلیم مشکل ایجاد شده علت دل دردم این بود فکر کنم داری با سنگ ها یه قل دو قل بازی میکنی شیطونننننننننننننننننننننننن اینچند روز خیلی داری اذیت می کنی مامانو اونقد...
2 آذر 1391

سیسمونییییییییییییییییییییییییییییییی تربچه

مامانیییییییییییییییییییییی وسایل چوبیتو آوردن 3 روز پیش با بابا همرو چیدیم البته هنوز بعضی خریدا مونده همش که تموم شد عکساشو میذارم از همون روزم مامان سرما خوردههههههههههههههههه نکنه تو هم گرفته باشییییییییییییی دوست دارممممممممممممممممممممممممممممم وسایلات خیلی جینگولن امیدوارم تو هم دوست داشته باشیییییی هر شب بابا میره تو اتاقت کلی باهات حرف میزنهههههههههه منتظرتیم تربچهههههههههههههه ...
7 آبان 1391

درددل تربچه ای

سلام تربچه من خوبی ؟؟؟؟؟؟ مامانی این مدت خیلی سرش شلوغ بود خیلی وقته واست چیزی ننوشتم همش با مامان میری دانشگاه و سر کار ... فکر  کنم تو هم خسته شدیییییییییییییییییییییییییییی آخرای مهر رفتیم دکتر  خانم دکتر گفت رشدت خیلی خوبههههههههه کلیم شیطون شدییییییی همش تکون می خوری چند روزه هوا سزد شده خیلی خوشحالم  احساس می کنم با سرد شدن هوا دارم به تو نزدیکتر میشمممممم زمستون نزدیکههههههههه راستی 1 بار دیگه هم رفتیم شمال 3 تایی بت بابا دوست داشتیییییییییییییییییییییییییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟// تربچه من خیلی دوست دارم زورتر بیاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ...
7 آبان 1391

teacher تربچه!!!!!!!!!!

   مامان عسل معلم زبان انگلیسیه !!! اما این مدت حالش خوب نبود و سر کلاس نمی رفت اما از این ترم دوباره می خواد بره دیروزم اولین روز بود که با تربچه رفتیم سر کلاس!!! این ترم هم تو شعبه پسرا کلاس دارم 3 تا کلاسسسسسسسسس دیروز teacher torobcheee رفت سر کلاس و وقتی مامان شروع کرد به انگلیسی حرف زدن تربچه با تعجب داشت گوش می داد I LOVE UUUUUUUUUUUUUUUUUUUUUUUUUUUUUUUUUUUU   ...
10 مهر 1391

پرفسور تربچه و دانشگاه !!!!!!!!

  تربجه ی  من ،مامان شما درس می خونه و این ترم هم می خواد با تربچش بره سر کلاس !!1! اما تنها نگرانیش اینه که تربچه زودتر بیاد بیرون و مامان نتونه امتحاناشو بده خانم دکتر گفته از 26 دی تا 18 بهمن ممکنه تربچه از دل مامان بیاد بیرون و درست از 25 دی تا 11 بهمن امتحانای مامانه اما من انتخاب واحد کردم با هم بریم سر کلاس یه ریسک بزرگ کردم امیدوارم مشکلی پیش نیاد از اول مهر کلاسها شروع شده اما ما از هفته دیگه می ریم !! وقتی رفتیم سر کلاس دختر خوبی باش و حسابی گوش کن تا بتونی به مامان کمک کنی تو درساش. مامان زبان انگلیسی می خونه تازه معلم زبانم هست پس شما باید بتونی عین بلبل صحبت کنی تازه درس دانشگاهشم داری می خونی پرفسور مام...
6 مهر 1391

خرید تربچه ای

  چند وقتی بود نمایشگاه نی نی ها برگزار شده بود من و بابا هم رفتیم تا ببینیم واسه تربچه چی بخریم از قبلش کلی تو اینترنت گشته بودم واسه تخت و کمد... دلمون نمی خواست وسایل اتاق تربچه صورتی باشه و بیشتر دنبال رنگ سبز و نارنجی بودم اونقده مدلای مختلف دیدیم تا بالاخره اونی که می خواستم رو پیدا کردم و سفارش دادیم تا اول دی ماه بیارن چون شما بهمن ماه به دنیا میای!!!! هفته بعدشم با مامانی رفتیم بهار تا یکم خرید کنیم .. راستش تو این مدت من و بابا هرجا رفته بودیم مسافرت یا هر وقت می رفتیم واسه خودمون خرید کنیم واسه نی نیمونم یه چیزی می خریدیم و مامانی و مامان بزرگ هم از مکه کلی لباس آورده بودن ما هم 2 باری که رفتیم مکه کلی لباس آوردیم و الان...
5 مهر 1391

شیطونی تربچه

خوب تربچه  خانمی تا اونجایی واست گفتم که مامان حالش بد بود ... اونقده بد که 3 روز بیمارستان لاله بستریش کردن بعدشم رفت خونه مامانی تا حالش بهتر شه...اونقده اون روزا بد ودن که دیگه بقیشو نمی نویسم ... این وضعیت ادامه داشت تا وقتی که تربچه رفت تو 14/15 هفته کم کم مامان بهتر شد...وقتی تربجه 18 هفتش شد قرار بود بریم واسه آزمایش غربالگری 2  وای خداااااا اون روز قرار بود دکترا بگن این تربچه دخملیه یا پسملی...!!!!مامان تا صبح خوابش نمی برد از ذوق  وقتی با بابا از خونه راه افتادن ساعت 7 صبح بود اما از اونچایی که تریچه شیطونه اون روزم هی یه جوری می شد که تو دل مامان به ما بخنده هر دکتری رفتیم واسه سونوگرافی یا نبود یا انجام نم...
5 مهر 1391

ورود تربچه

تربچه جونم این مدت مامان زیاد حالش خوب نبود واسه همین از حالا شروع کرده به خاطره نوشتن، می خواد خاطرات تا امروزو mp3 واست بنویسه درسته تاریخای ثبت درست نیست ولی تاریخ  دقیق همه چیو داره ... 9 خرداد 1391 در این روز مامان ساعت 7 صبح رفت آرمایشگاه چون شک کرده بود که ... بعدشم رفت سرکار و منتظر بود تا جواب آزمایش بیاد ، بابا هم که اونقدر زنگ رده بود آزمایشگاه خانمه رو کلافه کرده بود چون حضوری جوابو می دادن آخر سر خانمه گفته بود اگه مامان بزنگه جواب می دن منم زودی زنگ زدم و گفت مبارکه ...... خلاصه کلی ذوق کردیم ، از قبل مامانی شیرین از ما قول گرفته بود هر این اتفاق افتاد باید اول به اون بگیم خودش به بقیه بگه ما هم زود بهش زنگ زد...
28 شهريور 1391

تربچه کاراته باز

تربچه الان ٢١ هفتست تو دل مامانشه ، ٢روزه اونقدر محکم لگد میزنه که بقیه هم می تونن ببینن تکوناشو !و از روز ١٤ شهریور مامان اولین بار از تربچه لگدخورد کلی هم جیغ زد  از خوشحالی !!!!!!!! عین ماهی تو دل مامان شنا میکنه مخصوصا وقتی مامان می خواد بخوابه تربچه شیطونیش گل می کنه ! ...
28 شهريور 1391