آیلینآیلین، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

آیلین طلا تربچه ی زندگی

اندر احوالات تربچهههه

ایلین خانم الان داری اخرای 5 منماهگیو میگذرونی تا چند روز دگه 5 ماهتم تموم میشه  من که اصلا باور نمیکنممممممممممم از کارا و شیطونیات که....... چی بگکگگممممممممممممممممم جیگری شدی واسه خودتتتتتتتتتتتتت دیگه به راحتی غلت میزنی و همون حالت میری تا اسباب بازیاتو برداری یا دور خودت میچچرخی تا به وسیله ای که در نظر گرفتی برسی نمونشم دفتر من بیچاره چند شب پیش امتحان داشتم اومدم دیدم چرخیدی تا برش داری و کلی مچالش کردیییییییییی اینمن روزا من میام دفتر پیش بابا امتحانام تازه تموم شده و تو بعضی روزا پیش مامان جون (مامان بابا ) و بعضی روزا پیش مامانی ( مامان خودم ) میمونی حسابی اب دهنت به راهههه فکر کنم کم مونده تا مرواریدای خوشگلت...
24 خرداد 1392

اولین خرید پرماجرا با ایلین

ایلین جونم میخوام خاطره اولین باری که با ما اومدی خرید رو بگم برات تو این مدت من و بابا همیشه دو تایی میرفتیم خرید چون هوا الوده بود و شما خیلی کوچولو بودی یکی دو ههفته پیش تصمیم گگرفتیم با خودمون ببریمت خرید اما  طبق معمول وقتی رسیدیم یادش افتاد که کالسکت جا مونده خونه واسه هخمین قرار شد که تو و بابا تو ماشین بمونین من برم خرید و زودی بیام وقتی رسیدیم جلوی در پاساژ جای پارک نبود و بابا گفت که من همونجا پیاده شم موقع پیاده شدن من از بابا پرسیدم کجا وایمیسی و اون گفت اون خیابون پشتی و اما انگار همون موقع گفته برو ما هم میایم و من اینو نشنیدم خلاصه منم به سرعت برق و باد خریدامو انجام دادم چون نگران بودم تو ماشین از خواب بیدار شی...
21 خرداد 1392

ایلین ارتیست میشود....(عکس)

اینا اولین عکسایی هست تو اتلیه ازت گرفتیممممم دست مامانی شیرین درد نکنههههه که با خودش بردت اتلیهههه اینم عکسای ایلین البته عکسای خامه ......                                                                         ...
5 خرداد 1392

اردی.... بهشت .....جهنم.....!!!!!!

ایلینم تصمیم گرفته بودم خاطرات بد واست ننویسم اما این ماه خیلی اتفاقای ناخوشایند واسمون افتاد... 2 هفته پیش عمه محبوبه مریض شد و مجبور به زایمان اما نینی خیلی کوچولو بود و ما از دستش دادیم اتفاق تلخی بود... فرداش من و شما داشتیم میرفتیم خونه مامانی شیرین نمیدونم چی شد خدا منو نبخشههه تصادف کردیم خوشبختانه تو تو کریریت بودی و چیزیت نشد اما خیلی ترسیدی مامانیی بببخشیددددددد خدا تورو دوباره داددددد اما من هم زبونمو گاز گرفتم و تا 1 هفته فقط مایعات خوردم و هم این که بدنم کوفته شد و خوردم تو فرمون و ... اما خدا رو شکر صدمه جدی نبود فقط خدا رو شکر تو چیزیت نشد منو ببخش مامانی ترسوندمتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت و از همه این اتفاقا بدتر این بود...
29 ارديبهشت 1392

تولد 4 ماهگی ایلین طلاااا

ایلینم ٤ ماهگیت مبارک همین جوری داره تند تند میگذرهه اصلا باورم نمیشه ٤ ماه گذشته ولی نمیدونم تا کی باید روزای تولدت واست روزای بدی باشه از دست این واکسنات از دیروز بیحالی و تب داری اصلا هم حوصله نداری دوست دارممممممممممممممممممممممممممممممممممممم     ...
25 ارديبهشت 1392

ایلین در 4 ماهگی

ایلین خانم این ماه خیلییییییییییییییییییی شیطونک شدییی یه وروجک به تمام معنا.... اول اینو بگم که خدا نکنه جاییت به چیزی برخورد کنه مثلا چند وقت پیش اسباب بازیتو زدی تو صو رتت وایییییییییییییییییییی خدااااا دادو بیدادی راه میندازی که بیا و بببینننن چند روز پیش بابا داشت سوار ماشینت کیکرد پات خیلی اروم خورد به در ماشین یعنی کاری کردی کم مونده بود بابا گریههههههه کنههه قربونت برممممممممممممممممممممممم با اینکه خیلی وروجکی اما یه کوچولو ترسوئی (به مامانت رفتی ) صدا های خوشگل در میارییی اول از صدای ههههههه هههووووووووووو شروع شد الان بببببببب گگگگگگگگگگگگگگگگ قققققق آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ هم اضافه شدهه وقتی برات شعر میخونم خیلی خو...
21 ارديبهشت 1392