آیلینآیلین، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

آیلین طلا تربچه ی زندگی

اولین خرید پرماجرا با ایلین

ایلین جونم میخوام خاطره اولین باری که با ما اومدی خرید رو بگم برات تو این مدت من و بابا همیشه دو تایی میرفتیم خرید چون هوا الوده بود و شما خیلی کوچولو بودی یکی دو ههفته پیش تصمیم گگرفتیم با خودمون ببریمت خرید اما  طبق معمول وقتی رسیدیم یادش افتاد که کالسکت جا مونده خونه واسه هخمین قرار شد که تو و بابا تو ماشین بمونین من برم خرید و زودی بیام وقتی رسیدیم جلوی در پاساژ جای پارک نبود و بابا گفت که من همونجا پیاده شم موقع پیاده شدن من از بابا پرسیدم کجا وایمیسی و اون گفت اون خیابون پشتی و اما انگار همون موقع گفته برو ما هم میایم و من اینو نشنیدم خلاصه منم به سرعت برق و باد خریدامو انجام دادم چون نگران بودم تو ماشین از خواب بیدار شی...
21 خرداد 1392

ایلین ارتیست میشود....(عکس)

اینا اولین عکسایی هست تو اتلیه ازت گرفتیممممم دست مامانی شیرین درد نکنههههه که با خودش بردت اتلیهههه اینم عکسای ایلین البته عکسای خامه ......                                                                         ...
5 خرداد 1392

اردی.... بهشت .....جهنم.....!!!!!!

ایلینم تصمیم گرفته بودم خاطرات بد واست ننویسم اما این ماه خیلی اتفاقای ناخوشایند واسمون افتاد... 2 هفته پیش عمه محبوبه مریض شد و مجبور به زایمان اما نینی خیلی کوچولو بود و ما از دستش دادیم اتفاق تلخی بود... فرداش من و شما داشتیم میرفتیم خونه مامانی شیرین نمیدونم چی شد خدا منو نبخشههه تصادف کردیم خوشبختانه تو تو کریریت بودی و چیزیت نشد اما خیلی ترسیدی مامانیی بببخشیددددددد خدا تورو دوباره داددددد اما من هم زبونمو گاز گرفتم و تا 1 هفته فقط مایعات خوردم و هم این که بدنم کوفته شد و خوردم تو فرمون و ... اما خدا رو شکر صدمه جدی نبود فقط خدا رو شکر تو چیزیت نشد منو ببخش مامانی ترسوندمتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت و از همه این اتفاقا بدتر این بود...
29 ارديبهشت 1392

تولد 4 ماهگی ایلین طلاااا

ایلینم ٤ ماهگیت مبارک همین جوری داره تند تند میگذرهه اصلا باورم نمیشه ٤ ماه گذشته ولی نمیدونم تا کی باید روزای تولدت واست روزای بدی باشه از دست این واکسنات از دیروز بیحالی و تب داری اصلا هم حوصله نداری دوست دارممممممممممممممممممممممممممممممممممممم     ...
25 ارديبهشت 1392

ایلین در 4 ماهگی

ایلین خانم این ماه خیلییییییییییییییییییی شیطونک شدییی یه وروجک به تمام معنا.... اول اینو بگم که خدا نکنه جاییت به چیزی برخورد کنه مثلا چند وقت پیش اسباب بازیتو زدی تو صو رتت وایییییییییییییییییییی خدااااا دادو بیدادی راه میندازی که بیا و بببینننن چند روز پیش بابا داشت سوار ماشینت کیکرد پات خیلی اروم خورد به در ماشین یعنی کاری کردی کم مونده بود بابا گریههههههه کنههه قربونت برممممممممممممممممممممممم با اینکه خیلی وروجکی اما یه کوچولو ترسوئی (به مامانت رفتی ) صدا های خوشگل در میارییی اول از صدای ههههههه هههووووووووووو شروع شد الان بببببببب گگگگگگگگگگگگگگگگ قققققق آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ هم اضافه شدهه وقتی برات شعر میخونم خیلی خو...
21 ارديبهشت 1392

خاطرات تربچه و مامانش(عکس)

سلاممممم ایلین مامان الان که دارم مینویسم روز 21 فروردینه این مدت وقت نکردم بیام تا از شیطونیات بگم دخترکم خیلی شیطون شدییییییی مامانی همش بلند بلند جیغ میزنی و ذوق میکنی و بلند میخندی من که ضعف میکنم با صداهات گلمممممممم از دیروز تا خالا فقط 6 ساعت خوابیدی عزیزممممممم این نخوابدنت باعث شده که امروز بنده نرم دانشکاه چون تا صبح بیدار بودی و منم نگات میکردم ( از ناجاری؟) و شما با اون چشات تو تاریکی زل زده بودی به من و میخندیدی 3 روزه اصرا داری دست مارو بگیری و بشینینمیدونم چرا اینقدر عجله داری مامانیییی خلاصه که رو زمین و هوا بند نمیشیییییییییی ماشا.... دیگه بگم که تو روز13 بدر  اولین 13 شما بود همگی رفتیم بیرون و شما از...
30 فروردين 1392

اولین عید با حضور آیلین (عکس )

امسال اولین سالی بود که ما 3 تا شدیم اولین نوروزی که با وجود عشقم قشنگتر از همیشه بود .... وایییییییییییییی از موقع سال تحویل چی بگم .. فقط بدو بدو بود  من و بابا همش در حال دویدن بودیم امسال با وجود یه وروجک مثل ایلین مگه میشه کارارو انچام داد... تازه ساعت 2:20 7سین چیدم همون موقع شما اونقدر نق زدی که اصلا نفهمیدیم کی سال تحویل شد بعدشم تو بغلم خوابت برد اول اینو بگم که مامان کلی گشت تا واست کفش پیدا کنه ب یه تل خوشگل وایییییییییییییی اونقدر ناناز میشی تو لباسای عیدت خوش تیپ من !!!!!!!!!! روز 30 و 1 رفتیم عید دیدنی هر جا میرفتیم کسی ما رو تحویل میگرفت همه از دستم میگرفتنت میبردنت کلی هم عیدی گرفتی ( با هم شریکیماااا...
30 فروردين 1392