آیلینآیلین، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

آیلین طلا تربچه ی زندگی

شب یلدا

سللام تربچه جونم مامانی امشب شب یلدا بود بلندترین شب سال کلی مهمون داشتیم البته به اصرار خودم همه اومدن خیلی خوش گذشت... میگن فردا دنیا تموم میشه  نمیدونم راسته لا نه ولی کاش تورو ببینم  بعد تموم شههههههههههههههههههه مامانی ساعت 2:48 شبه ... خسته شدم یکم اما همین که همه بودن قشنگ بود سال دیگه قشنگتره چون تو هم هستیییییییییییی دوست دارمممممممممممممممممممممممم یلدات مبارک دخترک زمستونی مننننننننن ...
10 دی 1391

درددل تربچه ای

زندگی من سلام دختر خوشگلم دیگه شمارش معکوس شروع شده هفته پیش رفتیم سونوگرافی قربون اون دهن کوچولوت برم کلی برامون زبونتو دراوردییییی تو 35 هفتگی 2400 gr بودی یه کم داری قوی میشی 10 روز بیشتر نمونده... باورم نمیشههههه 10 روز دیگه انتظار تمومه 9 ماه رندگی با تو با همه سختیهاش قشننگ بود بزرگترین تجربه زندگیم... دوست دارم زودتر ببینمت اما وقتی فکرشو میکنم میبینم کلی دلم واست تنگ میشه.. واسه تکون خوردنات.. لگد زدنات .. همه چی اما عوضش میای تو بغلم ... میتونم لمست کنم بوت کنم صورت خوشگلتو ببینم ... تا به لحظه ای که واسه اولین بار قراره ببینمت فکر میکنم نمیدونم چرا چشمام خیس میشه... نمیدونم شاید اشک ذوقه شایدم اشک عشق ... هر چی که هست دوسش ...
10 دی 1391

زمستون تربچه ای

 سلاممم تربچه من.... خوبیییی؟امروز روز خوبی بوددد صبح که بیدار شدم رفتم دم پنجره و دیدممممممممممممم وووووووواااایییی خدایااااااا برفففففففففففففففففففففففففففففففف... بالاخره برف اومد.. کلی واست از برف گفتم ،نشونت دادم این قشنگترین فصل خدارو....  همیشه عاشق زمستون بودم... عاشق برف... خالا میفهمم چرا...!!! چون تو سرنوشتم برف یعنی تو یعنی زندگی یعنی چیزی از من یعنی حس قشنگ مادر بودن یعنی یه تکون از تو در وجود من برف واسم یه نشونستتت از تابستون منتظرم برف نشونه توئه برام   نشونه اینکه داری میاییی اینکه زمستونه تو هم یه دختر زمستونی هستی... اینکه دی ماه یا شایدم بهمن نزدیکهههههههه فصل رسیدن به تو...
25 آذر 1391

بازممممممممممم اسمممممممممممم؟؟؟؟

تربچه من می ترسم آخر سر از دست این باباییییی اسمت همین تربچه باقی بمونههههههههههه وایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااا آخه من به اسمت که می خوابتم آیلین باشه عادت کردم 3 روزه بابایییی زده زیر همه چیییی بازم داره دنبال اسم میگردهههه ولی من واقعل تورو با آیلین میشناسممممممم دعا کن .... دوست ندارم دل باباییو بشکنم اما خوب منم این اسمو دوست دارمممممممممم دیگه نمی دونم چی کار کنم کاش بیای تو خواب باباییی بهش بگی باباییی من آیلینم ببین اسممو دوست دارم مطمئنم تو بگی قبول میکنهههههههههههه بهش میگی مگه نه؟؟؟؟؟؟ به خدا خسته شدم اونقدر کتاب اسم خوندمو تو سایتای مختلف گشتم ی...
23 آذر 1391

تربچه عجلههههههه دارههههههههه

سلام زندگیییییییییی... خوبی؟خوب داری اذیت میکنیاااااااااا.... دیگه اومقدر لگد ردی احساس میکنم شکمم کوفته شده انگار که کتکم زدن بعد کلی مشکلات اینبار هم اونقدر درد داشتم که بازم رفتم دکتر خانم دکتر گفت: باز چی شددددد؟؟؟؟؟؟ گفتممممممم کمککککککککککککککککککککککککک دارم از درد میمیرم کلی ترسیدیم انقباضای زایمان زود شروع شدهههههه مامانیییییی انکار خیلی عجله داری خانم دکتر می گه فکر نکنم تا 34/35 هفته بیشتر بتونم دووم بیارم اماااااااااا نههههههههه یکم دیگه تحمل کن کامن رشد کنییییییی .... خلاصه که دیگه اونقدر درد دارم فقط داد میزنممممممممممم وقتی تکون میخوری... دکتر گقته کوچمولو موندی گفته بستنی بخورم تپل شیییی آخ جونننننننن... دکتر می...
23 آذر 1391

سیسمونی 2

اینا یه سری از کفش و جورابای تربچه ای اینا گل سرای تربچه شیشه ولوازم شیردهی وسایل غذاخوری تربچه سرویس رخت خواب دخترم که مامانم واسش دوخته(واسه تخت پارک) اینم مخصوص نوزادی سرویس دم دستیش سرویس تختش وسایل حمام وسایل بهداشتی پیش بند و شورت لاستیکی و... اسباب بازی چیدمان وسایل   بقیه خریدارو تا یکی دو روز دیگه میزارم یه کمی هم خورده کاری داره اتاقش تموم شد عکس از نمای کلی اتاق هم میزارم... امیدوارم دخترم خوشش بیاد... ...
16 آذر 1391

بازم خریددددددددد

هفته پیش با بابا و مامانی رفتیم بهار تا باقی وسایلتو بخریم وان حمام ،ابر حمام ،اسباب بازی ،ظرفای غذا ،پوشک،لباس گرم و..... یه خورده چیزای جینگولی دیگه فقط مونده موکت اتاقت و خوشخواب که اگه بابا تنبلی نکنه می خریم راستی مامانی لوستر و سبد های تزئینی رو واست درست کرد خیلی خوشگل شده منتظرم این 2/3 تا چیزم بگیریم تا عکس بذارم.... دیگه داره وقتش میشههههههههههههههههههههههههه حداقل 3 و حداکثر 5 هفته دیگهههههههههههه هر شب خوابتو می بینمممممممممم امروز که با مامنی حرف می زدم می گفت همش دارم با آیلین حرف می زنم سر نمازم میگم خدایا آیلین منو نگه دار یهو گریه ام گرفتتتتتتتت...... تربچه من زودتر بیا مطمئنم با وجود تو حال مامانی بهتر میشه.....
14 آذر 1391

تولد بابای تربچه

سلاممممممممممممممممممممممممم زندگی ماماننننننننننننننننننننننن تولد بابا 11 آذرهههه هر سال تولد می گرفتیم اما امسال نشد در عوض من و تربچه با هم تصمیم گرفتیم بابارو surprise کنیم از صبح با هم رفتیم کادر خریدیم تازه کاغذ کادو کارتونیم خریدیم و اتاق تربچرو که تقریبا آماده شده واسه تولد آملده کردیم و بعد هم حاضر شدیم چراغارو خاموش کردیم و ورودی اتاق رو شمع گذاشتیم بابا که اومد طبع معمول کلید نداشت کلی پشت در موند و بالاخره درو یواشکی باز کزدیم واسش چون کم کم داشت نگران مامان میشد و ما هم رفتیم پشت در و وقتی بابا تو تاریکی شمعارو دنبال کرد و به اتاق رسید کلی برف شادی زدیم تو صورتش ووووووووووو تولدتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت مبارکککککککک...
14 آذر 1391